مجموعه ارزشمند بسم الله - خطاطی
ترتیل کل قرآن کریم با صدای مشاری العفاسی - به تفکیک جز
![]() |
|
نرم افزار خطابه غدیر ویژه موبایل
حدیث همراه 1 (منتخب میزان الحکمة)
شاید ریشه دروغ دو رخ باشد؛ کسی چه میداند، اما قدر مسلم دو رویی با دروغ مرزهای مشترک دارد.
دروغگو از چیزی حرف می زند که نیست و یا اگرهست برخلاف واقع است. از آبی می گوید که سراب است و سرابی که آب.
منافق کسی است که یک رو بیشتر دارد، گاهی هم چند رو و پر روست.
در فرهنگ ما دروغ و راست در برابر یکدیگرند اما در فرهنگ قرآن، این نفاق است که در برابر صدق قرار دارد.
کریمه زیر راحتما از نظر گذرانده اید:
لِیجْزِی اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِنْ شَاءَ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا
هدف این است که خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه اراده کند عذاب نماید یا (اگر توبه کنند) توبه آنها را بپذیرد؛ چرا که خداوند آمرزنده و رحیم است.«الأحزاب/24»
منافق آنچه بر زبان دارد در دل ندارد و بر عکس. به دیگر سخن ظاهرش نیک است وباطنش دیگر گونه.
دروغگو نیز قولش با فعلش و دلش با زبانش یکی نیست پس درویی و دروغ در واقع دو روی یک سکه اند.
قرآن نیز بر این ادعا مهر تایید نهاده است:
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ
هنگامی که منافقان نزد تو آیند میگویند: «ما شهادت میدهیم که یقینا تو رسول خدایی!» خداوند میداند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند «المنافقون/1»
تامل در آیه یاد شده نکته آموز است، و آن اینکه سخن ِ برخلاف باور و انگاره شخص حتی اگر حقیقت هم داشته باشد، از نظر قرآن دروغی بیش نیست چه آنکه با عقاید شخص همراهی ندارد.
به دیگر سخن دروغ صفت کلام است و دروغگویی صفت متکلم، گاه می شود کلام دروغ است و در عین حال متکلم صادق و برعکس ممکن است کسی دروغگو باشد ولی سخنش راست و منطبق بر واقع.
شما ممکن است سراب را مشاهده کنید و آن را آب بینگارید؛ حال اگر بگویید من آب دیده ام، شما در اِخبار خود صادقید هرچند سخنتان بر خلاف واقع است.
بنابر این ملاک و شاخصه کذب و راستی، باور و علم شخص به چیزی است که می گوید و همین ملاک مرز مشترک میان دروغ و نفاق است.
ابوالقاسم شکوری
یکی از مهم ترین سؤالاتی که درباره فلسفه اسلامی مطرح می شود آن است که آیا می توان ادعا نمود که فلسفه اسلامی فلسفه ای جدید و تازه است؛ فلسفه ای که با فلسفه یونان بسیار متفاوت است؟! به بیان دیگر آیا می توان ادعا کرد که فلسفه اسلامی حرف تازه ای برای گفتن دارد؟ حرفی تازه غیر از آنچه در سایر فلسفه ها گفته شده است؟! برای پاسخ دادن به این پرسش مهم می خواهیم به میزان تأثیر قرآن کریم در شکل گیرى حکمت متعالیه به عنوان نماینده فلسفه اسلامی، بپردازیم. در واقع باید گفت قرآن کریم مهم ترین رکن در ساختار حکمت متعالیه و عمود خیمه این مکتب و نظام فلسفى است و از نقشى قابل توجه برخوردار است. مهم ترین کتاب صدرالمتألهین در حکمت متعالیه کتاب شریف اسفار است که با نگاهى گذرا در آن درمى یابیم که قرآن کریم تا چه حد در شکل گیرى حکمت متعالیه اثر داشته است. مرورى اجمالى نشان مى دهد که بیش از 980 بار در اسفار به آیات قرآن کریم اشاره شده است. از این حیث مى توانیم ادعا کنیم هیچ کتاب فلسفى دیگرى در میان کتاب هایى که در طول تاریخ فلسفه اسلامى نگاشته شده، تا این حد به قرآن کریم رجوع و ارجاع نداشته است. در اینجا براى نمونه به پاره اى از این موارد اشاره مى کنیم:
1. ملاصدرا وقتى نظریه اى را از افلاطون در باب تجرّد نفس نقل مى کند، اشاره مى کند که این نظریه با قرآن کریم، براى مثال «و طُبِعَ على قلوبِهِم»(1)، «کلاّ بَل رانَ على قُلوبهم»(2) موافق است.(3)
2. در پاره اى موارد وى به آراء مفسران اشاره دارد; مثلا در توضیح «روح» مى گوید برخى از مفسران «قل الروح من أمر ربى»(4) را چنین تفسیر کرده اند که امر خداوند کلام اوست و هر موجود زنده اى بااین کلام الهى که «کن حیاً» زنده خواهد شد. آن گاه وى مى افزاید براساس این نظریه، روح در جسد نخواهد بود; چرا که روح کلام الهى است و کلام الهى قائم بذات خداوند متعال است، نه قائم به جسد.(5)
3. در بحث اشکال بقاى نفس پس از بدن، مى گوید نفس انسانى داراى مقامات و نشئه هاى ذاتى است که پاره اى از آن مقامات ونشآت از عالم امر و تدبیر و برخى از عالم خلق و تصویر است. آنگاه در باره شق اول به آیه «قل الروح من امر ربى»(6) استشهاد و در مورد شق دوم به آیه «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم»(7)استشهاد مى کند.(8)
4. در همین باره، ضمن توضیح ترقیات و تحولات نفس انسانى از یک نشئه به نشئه دیگر به این آیه اشاره مى کند: «و لقد خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم(9).»(10)
آنچه در این جا ارائه شد، تنها نمونه اى از صدها مورد استناد و استشهاد و یا حضور قرآن کریم در متن مباحث فلسفى بود. سید جلال الدین آشتیانى از بزرگان محقق در فلسفه اسلامی می گوید(11): «ملاصدرا بواسطه تسلط کامل به فلسفه اشراق و مشاء و بررسى در کلمات عرفا و تفکر در کلمات و آیات و روایات رسیده از طریق وحى و تنزیل، با حسن ابتکارى که مخصوص او ست فلسفه اسلامى را بصورت تازه اى درآورده و مسائل مهم و غامض فلسفه الهى را تحقیق کرده است.»( 12) بدین ترتیب می توان گفت فلسفه اسلامی در عرصه تفکر و اندیشه سخنی نو و تازه را در بر دارد و هم فلسفه است و هم اسلامی! در مقالات آینده بیشتر درباره این موضوع سخن خواهیم گفت و نشان خواهیم داد که در طول تاریخ تفکر اسلامی وحی الهی همواره به عنوان هادی و رهنمای عقل مطرح بوده است و فلسفه که ثمره عقل بشری است با قرآن و روایات آمیخته و عجین است و همین مسأله رمز تازگی و جذابیت آن بوده است!
حضرت على بن الحسین(علیهماالسلام از یزید درخواست نمود که در روز جمعه به او اجازده دهد در مسجد خطبه بخواند، یزید اجازه داد. چون روز جمعه فرا رسید یزید یکى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه میتواند به على و حسین(علیهماالسلام) اهانت نماید و در ستایش شیخین و یزید سخن گوید، و آن خطیب چنین کرد.
امام سجاد(علیهالسلام) از یزید خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او اجازه دهد تا خطبه بخواند، یزید از وعدهاى که به امام داده بود پشیمان شد و قبول نکرد. معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیرى دارد؟ بگذار تا هر چه مىخواهد، بگوید.
یزید گفت: شما قابلیتهاى این خاندان را نمىدانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مىبرند، از آن مىترسم که خطبه او در شهر فتنه برانگیزد و وبال آن گریبانگیر ما گردد.(1)
به همین جهت یزید از قبول این پیشنهاد سر باز زد و مردم از یزید مصرانه خواستند تا امام سجاد (علیهالسلام) نیز به منبر رود.
یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر این که من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد!
به یزید گفته شد: این نوجوان چه تواند کرد؟
معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیرى دارد؟ بگذار تا هر چه مىخواهد، بگوید.
یزید گفت: شما قابلیتهاى این خاندان را نمىدانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مىبرند، از آن مىترسم که خطبه او در شهر فتنه برانگیزد و وبال آن گریبانگیر ما گردد.
یزید گفت: او از خاندانى است که در کودکى کامشان را با علم برداشتهاند.
بالاخره در اثر پافشارى شامیان، یزید موافقت کرد که امام به منبر رود.
آنگاه حضرت سجاد(علیهالسلام) به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبهاى ایراد کرد که همه مردم گریستند و بیقرار شدند. امام فرمود:
اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگى بر دیگران فصیلت بخشیده است؛ به ما علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین؛ ارزانى داشت و ما را بر دیگران برترى داد به این که پیامبر بزرگ اسلام، صدیق(امیرالمؤمنین على علیهالسلام)، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) (حمزه)، و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام دو فرزند برزگوار رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) را از ما قرار داد.(2)
(با این معرفى کوتاه) هر کس مرا شناخت که شناخت، و براى آنان که مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مىشناسانم.
یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر این که من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد! به یزید گفته شد: این نوجوان چه تواند کرد؟
یزید گفت: او از خاندانى است که در کودکى کامشان را با علم برداشتهاند.
اى مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسى هستم که حجرالاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیهگویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبرى هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را سدرة المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزدیکترین جایگاه مقام بارى تعالى رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحى، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضایم، من فرزند کسى هستم که بینى گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.
من پسر آن کسى هستم که کنار پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه مىرزمید، و دو بار هجرت و دوبار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا کفر نورزید، من فرزند صلح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یارى کرد، و من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین فرد قریشم، من پسر اولین کسى از مؤمنین هستم که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرندهاى در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیرى از تیرهاى خدا براى منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یارى کننده دین خدا و ولى امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهى بود.
او جوانمرد، سخاوتمند، نیکو چهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزهدار، پاکیزه از هر آلودگى و بسیار نمازگزار بود.
او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید.
او داراى قلبى ثابت و قوى و ارادهاى محکم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شیرى شجاع که وقتى نیزهها در جنگ به هم در مىآمیخت آنها را همانند آسیاب خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده مىساخت.