حالا نام صاحب خانه را زمزمه می کنم . حالا واژه هایم بوی بهشت می دهند .
حالا دور از خود ، دور خانه ی خدا می چرخم و تاریخ را با خود می چرخانم .
حالا 7 مرتبه از ((خود )) می دوم تا ((او )) را لبخند بزنم .
حالا هاجر تشنگی مجسم تاریخ می شود و من 7 بار مروه و صفا را در فراوانی دل هایی که بر لب ها می وزند زندگی می کنم.
راستی بر لب های عدد 7 چه رازی نهفته است که از روز عزل دست های قنوتش در آرزوی به آغوش کشیدن آسمان گشوده مانده است و من همچنان باید 7 دور بچرخم ، 7 سنگ بزنم ، 7 بار هروله کنم ، 7 مرتبه از خود بدوم ، 7 بار .... انگار عدد هفت رمز زنده و زلال آفرینش است .
حجر اسماعیل آرامم می کند، دو رکعت نماز عشق در زیر ماودانی که قیامت کلمات متبسم را به خدا می رساند ، قامت می بندم.
اینجا عرفات است و آفتاب پس از وقوف در این وادی مکه را نوازش خواهد کرد .